سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیاحت مرگ داستانی حقیقی اما...

...همه جا تاریک بود...

نه صدایی و نه نوری...هیچ و هیچ

..صدایی می اومد ..یکی داشت به طرف من می اومد نه دو نفر بودن ..فقط صدای پا ..

جلو اومدن ..با لحنی تند یکی گفت راه بیفت..گفتم با من هستید ..گفت..

مگه به غیر از ما و تو کس دیگری هم اینجا هست...

گفتم تاریکه ...نمی بینم..گفت دنبال ما بیا..می بینی..

نور سرخی اومد ..آره دارم می بینم دو نفر با ابایی بلند... یه دفتر بزرگ هم دست هر کدوم از اونا بود..وای اینجا کجاست ..خاکش سرخ ..آسمون سرخ..

زمین داغ داغ..اینا کی هستند..در همین فکر ها بودم که یکیشون گفت :فقط دنبال ما بیا..

منم چاره ای نداشتم ..اخه جز ما کسی نبود...رفتم..

اون دور دست چند تا کوه دیدم ...اون دو نفر من را بردند وسط اون دو تا کوه...

وای...خدای من...چی می بینم ...هزاران نفر شاید هم میلیونها نفر بودند ..همه خواب خواب..

اینجا کجاست ..اینا کی هستند...چرا همه خوابند....

رو کردم به اونایی که من را با خودشون به اینجا اورده بودند و گفتم...شما کی هستید ...چرا این مردم همه خوابند؟..

یکی از اونا گفت ..ما...ما کی هستیم؟...تو ما را نمی شناسی؟..

گفتم نه...تا به حال ندیدمتون...گفت ..همیشه با تو بودیم...ندیدی؟...

گفتم: این دفترا چیه دستتون..

هر دو گفتند :نامه اعمال تو ........

چی ؟..نامه اعمال؟...یعنی...

بله اینجا قیامت هست...داشتم مطمعن می شدم که خواب می بینم ...گفتم نه هنوز قیامت نشده...

من دارم خواب می بینم ..

یک دفعه یکی با حالتی غضب ناک به طرف من اومد و گفت می دونی من کی هستم ؟...

وحشت تمام وجودم را گرفت ...زبونم به لکنت افتاد ...با ترس و وحشت گفتم ن.ن.ن.نه نمی دونم

من ملکه عذابم...حالا فهمیدی ...گفتم دارم خواب می بینم ..اخه من تازه خوابیده بودم و صبح باید می رفتم ...

کجا باید می رفتم...؟

گفتم نمی شه دیگه... خوابه ... امکان نداره به این زودی قیامت برسه گفت اومدن قیامت ...حتی از پلک زدن تو زودتر می رسه اگه زمانش فرا برسه...تو که می گی خوابیده بودی این زمانه زیادی هست...

دیگه باور کردم خواب نیستم...گریم گرفت ...ملکه عذاب به من گفت این ادم ها را بیدار کن...

گفتم من؟...

گفت بله تو ...فقط تو باید این افراد را بی دار کنی گفتم اخه چه جوری...درست نیست کسی که خوابه را بی دار کرد خودشون بی دار می شن...

نگاه تندی به من کرد و گفت : می گم بی دارشون کن ...با ترس رفتم جلو ...آقا..آقا..بیدار بشین لطفا...

تکونی خورد و گفت چیه؟..چی می گی ..گفتم ...بیدار شو لطفا

با ترس بیدار شد ..قیامت شده؟...

دیگه نتونستم کسی را بیدار کنم

ملک با لحن تندی گفت :.اینطوری نه ببین یاد بگیر...

فریاد بلندی کشید که تمام گیتی را پر کرد...

بر خیزید...روز حساب فرا رسید...هر کس نتیجه اعمالش را خواهد گرفت...

وای چه بلوایی ....همه هراسان... همه بر خواستند...وحشت همه جا بود ...

خیلی شلوغ بود صف بزرگی تشکیل شد.....

گفتم بهتر حالا که این همه شلوغ شده برم ته صف بایستم .....

...آقا...اینجا نه ...ته صف برای اونایی هست که عملشون درست تره ...

گفتم سر صف چی؟...هر چه به سر صف نزدیکتر باشی عذابت بیشتر هست ...

این صف گنهکارانه..

...گفتم جای من کجاست..

گفت ...سر صف ..نفر اول..

داشتم سکته می زدم ولی نه دیگه کسی نمی میره...آقا جای شما اینجاست ..سر صف بفرمایید...

تنهای تنها...نه دوستی نه آشنایی ..من؟...اخه من ..جام اینجا؟...

گریه می کردم ...گفتم خدایا من را به دنیا بر گردون قول میدم دیگه درست رفتار کنم ...قول می دم از دستو راتت سر پیچی نکنم...

...ولی نه ...شنیده بودم ادم بعد از مردن این حرفا را می زنه ....

می دونم که بر نمی گردم ...

فریاد زدم ....یا زهرا....

..یا حسین..یا رسو ل الله...

همه سکوت کردند ...نگاهها به طرف من جلب شد...

..خدای من ..چی می بینم ...خورشیدی از پشت کوه در اومد ...اونقدر نور شدید بود که چیزی دیده نمی شد....

همه به طرف نور با چشمانی بسته خیره شدند...

نور ملایم شد ...عبارت لا اله الا الله ...محمد رسول الله ...علی ولی الله...بر آسمان نقش بسته بود

...رسول الله را دیدم رو به من کرد و گفت بو رو ...

تو بر می گردی...

وای تمام بدنم درد می کنه...

اینجا کجاست...چه قدر تشنه هستم ...من کجا بودم ...

مگه قیامت نبود...؟

نه؟..خواب می دیدم؟...من خواب دیده بودم ولی ...اینجا کجاست...

یادم اومد از بالای سخره به پایین دره سقوط کرده بودم ...

دو شبانه روز اونجا بیهوش افتاده بودم ...

نمی تونستم حرکت کنم ...هنوز ..قیامت را می دیدم ...قطرات اشک از گوشه چشمانم جاری بود...

نه...دیگه اشک هم نمی اد..

آب...آب...

از هوش رفتم ..دو ساعتی شد...دوباره چشام را باز کرد گفتم آب...

یه آقایی اومد طرفم ...عبایی مشکی با عمامه ای مشکی...

گفت بنشین ...دست هایت را مثل من به طرف آسمان بکن دعایی بخوانم تا خداوند آب بفرستد...

لبانم خشک شده بود ..گفتم آقا اسمون افتابی هست ..می شه کمی اب برام بیارین؟..

من زنده نمی مونم ..می خوام دم اخر تشنه نرم...

اقای ربا پوش گفت ..دست به آسمان کن و این دعا رابا من بخوان...من هم همین کار را کردم ...یادم نمی اد چه دعایی خوند ..بعد که دعا تموم شد به من گفت...

یادت نره قول دادی که دیگه گناه نکنی ...گفتم ..من؟..کی ..به کی

گفت ..مگه نگفتی اگه خدا تو را بر گردونه دیگه حرف خدا را گوش می کنی؟...

اره..درسته...اخه این آقا از کجا می دونه...

دیدم تبسمی کرد و گفت آب داره می رسه..وای چه بارونی...اسمون آفتابی با بارون؟...

دست هامو زیر بارون گرفتم و آب خوردم ...ه نه..داره آب به شیر تبدیل میشه...از آآسمون دیگه به جای بارون داره شیر می باره...

گفتم ..حتما روزی من هست تا از ضعف نمی رم...کم که از شیر  خوردم بی هوش بیهوش....

 افتادم روی همون تخته سنگ....

چشام را که باز کردم دیدم اون آقا نیست...گفتم وای برمن ...

آقا مون اومده بود من نشناختمش...

گفتم این کوهستان خطر ناک هست باید برم دنبال آقا پیداش کنم...

نیرویی گرفتم و دویدم ...

من حرکت می کنم...معجزه است...

اعتنا نکردم ...فقط دویدم...در راه مرد خوش صورتی را دیدم ...

گفتم ببخشید ..شما..  شخصی را ندیدید که ربا و عمامه مشکی بر سر کرده باشه و از این اطراف گذشته باشه؟...

کمی فکر کرد و گفت:

اره رفت ...می شناسمش ....الان یکی بالای اون کوه با کمان به سمت قلب او نشانه گرفته ...

گفتم برای چی..؟

گفت..خوب معلومه می خواد بکشدش...اگه دوسش داری بدو به آقا بگو بالای قله کوه نره...

من دویدم ...

از دور مردی را دیدم که بالای قله کوه ایستاده...

خوشحال به طرفش رفتم ...رسیدم بالای قله ...

وای چی می بینم...دو تا آقا...یکی ایستاده و گریه می کنه...اون یکی هم تیر...

...تیر بهش خورده؟..اره تیر کمانی زهر آلود از پشت بر قلب اقای من خورده بود ...

زانو ها دیگه رمق نداشتند و به زمین افتادند ...زار زار گریه می کردم ...

...پاشو ..پاشو ..وقت نماز صبح رسیده بیدار شو...

صدای مادرم بود...

خواب میدیدم..همش خواب...ولی ..آیا واقعا من مرده بودم....یعنی آ‍قا از من نا راضی هست...من نتونستم کمکش کنم..

اگه واقعا قیامت بود الان حال من چه گونه بود ؟...

بعد از این خواب همیشه مرگ را جلوی چشمانم می بینم..

سر انجام روزی خواهیم مرد

خدا به من امان داده این را یقین دارم

تعبیر خواب من چی می شه؟