سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معجزه

 

 

تا به حال معجزه دیدی...

نه..واقعا...معجزه دیدی...

حدود 30کیلومتر که از ساوه دور می شی ...تو کوههای کنار اتوبان تهران قم...یکی از مردان خدا خوابیده...

شهید شده ...یک امام زاده

نمی دونم اسم واقعیش چیست چون فقط در دوران کودکی به آنجا رفتم ...

مشهور است به امام زاده سید ابو غار...

چ.ن در یک غار بالای کوه دفن شده...

پنج سال داشتم و به اتفاق خانواده و همسایگان مشرف شدیم به زیارت...

تابستون بود...

هوا خیلی گرم بود ....

یک چاه خشک درون صحن امامزاده بود و یک چشمه  کم آب هم حدود 2 کیلومتری با مرقد فاصله داشت...

برای آوردن آب باید 2 کیلومتر می رفتند و 2 کیلومتر بر می گشتند...زیاده نه..

ولی مادر من نمی رفت...

شب را موندیم و صبح همسایه ها گفتند ما می رویم آب بیاریم و به مادرم گفتند تو هم با ما بیا...

مادر گفت : نه من نمی تونم بیام پاهایم درد می کند شما برید من از همین چاه خشکیده در حرم آب بر می دارم...

خانم یکی از همسایه ها خندید و گفت :اون چاه خشک هست: ما برای تو آب می آوریم

به هر حال اونا رفتند و من ماندم و مادرم ...

مادرم دست من را گرفت و سر چاه خشکیده آورد و گفت صلوات بفرست از چاه آب بالا بیاد...

گفتم صلوات بفرستم آب می یاد؟

گفت : بله با هم صلوات می فرستیم..

الهم صلی علی محمد و ال محمد

باور کنید حقیقت داره ...با مادرم دو تایی صلوات می فرستادیم و آب با لا اومد و مادرم پارچ را در چاه کرد و آب برداشت...

وقتی صلوات را قطع کردیم آب هم پایین رفت...

وقتی بعد از بازی خسته و تشنه می شدم تنهایی سر چاه می اومدم و صلوات می فرستادم  آب می خوردم و می رفتم

وقتی همسایه ها برگشتند با کمال تعجب دیدند که ما آب داریم پرسیدند از کجا آب اوردید

مادرم گفت از اون چاه خشک...

باور نمی کردند...گفتند چطور ؟...و مادرم نیز ماجرا را گفت...

چند تا از همسایه ها با ظرف های خالی از آب رفتند تو حرم...ولی بعد از چند دقیقه با دستان خالی برگشتند...

مادرم گفت :با پسرم برید و صلوات بفرستید تا آب از چاه بیرون بکشید ...

من به امر مادرم و به اتفاق همسایه ها به حرم رفتیم و صلوات فرستادیم آب جوشید و یکی از همسایه ها وحشت کرد و از حرم بیرون رفت...

من ماندم و دو تا از زنان همسایه که دلشون با خدا بود...

من فقط 5سال داشتم و چیزی نمی فهمیدم

خلاصه اونا هم آب برداشتند و از حرم خارج شدند ...

الان از این ماجرا 20 سال می گذرد ...و دیگر فکر نمی کنم اگر بر سر اون چاه صلواتی فرستاده بشه دیگر آبی خارج بشه

به هر حال این چیزی بود که به چشم خود دیدم و حتی الان هم گاهی با مادرم یاد آن روز ها را می کنیم و در حسرت یک زیارت ناب